شروع به ورقزدنِ همین چندتا نوشتهام میکنم. عجیبه که حتی با اینها هم غریبه هستم و هیچ احساسِ تعلق یا صمیمیتی باهاشون ندارم. چرا با از دست دادنشون ناراحت نمیشم؟ مگه روزمرههام نیستن؟ مگه اینارو فقط من ننوشتم؟ مگه خودِ من نیستن؟ پس چرا اینهمه آدم، خودشون رو دوس دارن ولی من نه؟
دخترهای زندگیم رو از سر میگذرونم. چه فرصتهایی رو از دست دادم. به این فکر میکنم که اگه شعورِ الآنم رو داشتم و به اون موقعیتها برمیگشتم، هیچوقت نعمتها
شروع به ورقزدنِ همین چندتا نوشتهام میکنم. عجیبه که حتی با اینها هم غریبه هستم و هیچ احساسِ تعلق یا صمیمیتی باهاشون ندارم. چرا با از دست دادنشون ناراحت نمیشم؟ مگه روزمرههام نیستن؟ مگه اینارو فقط من ننوشتم؟ مگه خودِ من نیستن؟ پس چرا اینهمه آدم، خودشون رو دوس دارن ولی من نه؟
دخترهای زندگیم رو از سر میگذرونم. چه فرصتهایی رو از دست دادم. به این فکر میکنم که اگه شعورِ الآنم رو داشتم و به اون موقعیتها برمیگشتم، هیچوقت نعمتها
امشب به جای پارک رفتیم استریت فودِ سیتیر.
روغن آفتاب اونجا یه غرفه داشت و کلی بادکنک میدادند به بچهها و یه سری جفنگ دیگه.
فاطمهزهرا هم از لحظه اول دلش رفت واسه اون بادکنکهای قرمز. رفتیم کنار غرفه تا بادکنک بگیره. این دخترایی که تو غرفه تبلیغ میکردند، انقدر گیج بودند که فکر کردند من برای زینب بادکنک میخوام :))
یکی از همین دخترا هم گیر داد به من که چه و چه بکنم تا تو قرعهکشی شرکت داده بشیم. بعدش هم بنا کرد به توضیح دادن در مورد روغن
قبل التحریر:
برای آقای سجاد افشاریانِ عزیز کِ اخیرا بِ لیست علاقه مندی های شدیدم اضافه شده اند.
اویی کِ عجیب خودِ منِ منِ است کِ یک دهه جلوتر در کالبدی متفاوت وارد جهان شده است، گویی نمودِ انسانی اندیشه ها و نوشتارِ من، سال ها جلوتر از ذهنم بیرون جهیده باشدُ جان گرفته باشد.
اسکارلتِ دهه ی شصت...
در حوالیِ او هنوز هم دهه، شصت است.
انگاری کِ او را از بطن تاریخِ خاک گرفته بیرون کشیده باشند؛ همین قدر ناب، همینقدر دست نیافتنی...
....
آخ از این نمایشِ
قبل التحریر:
برای آقای سجاد افشاریانِ عزیز کِ اخیرا بِ لیست علاقه مندی های شدیدم اضافه شده اند.
اویی کِ عجیب خودِ منِ منِ است کِ یک دهه جلوتر در کالبدی متفاوت وارد جهان شده است، گویی نمودِ انسانی اندیشه ها و نوشتارِ من، سال ها جلوتر از ذهنم بیرون جهیده باشدُ جان گرفته باشد.
اسکارلتِ دهه ی شصت...
در حوالیِ او هنوز هم دهه، شصت است.
انگاری کِ او را از بطن تاریخِ خاک گرفته بیرون کشیده باشند؛ همین قدر ناب، همینقدر دست نیافتنی...
....
آخ از این نمایشِ
حالا که هستیمن میرومتا بروم و بیایم و یک چراغی روشن کنم و نورش به چشمت،به دِلت بتابدکُلّی باید بروماز یکجا بروم دنبال چراغتا وسایلِسفر،کُلّی راه استکُلّی جاده است که باید به تنهایی طِی کنمنور اُمید را هرجایی ندارندچراغش نزد خُداست....مبادا که خاموش کنیمبادا که دلت را تاریک تر کنی..آخر فیتیله ای که باید این نور از آن چراغبتابدقلبِ توستنور حقیقی از باطن آدمی سرچشمه میگیرداین راه زیادی که باید بروم دنبالش وسیله استوسیله ی صبروسیله ی یادگیری
تاسوعای غمگین
7266
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. «إِلَهَهُ هَوَاهُ». این خطاب خدا به رسول خدا -صلوات الله- است در آیهی ۴۳ فرقان (اینجا) که میگوید ای پیامبرم تو آن کسی را که هوای نفْسِ خود را «خدای خود» ساخته و گمراهی پیشه کرده، نمیتوانی هدایت کنی. امام حسین -علیهالسلام- نیز در ۸ روز حضورش در سرزمین کربلا، با آنکه با چنین افراد بیشماری مواجه شد، اما تمام توان را به کار گرفت تا شاید از گمراهی نجاتشان دهد و یا دستکم از بهراهانداخ
یه چیزِ جالبی که وجود داره اینه که وقتی از مشکلاتت میگی حتی بدبخت ترین آدما هم برات آنتونی رابینز میشن و شروع میکنن به سخنرانی!
یعنی مثلاً یکی مثلِ من وقتی در حالت افسردگی میام با صداقت از عمیق ترین احساساتم مینویسم، یه معلول ذهنیِ سوء استفاده گر که خودش بدبختی از هیکلش بالا میره هم پیدا میشه میگه زودتر خودتو از این "بدبختی" خلاص کن! فقط هم به این خاطر که میخواد از این فرصت استفاده کنه و به دنیا بگه که من بدبخت ترین نیستم!! بابا جان تو برو خودتو
برنامه
گروه معارف و مناسبتهای رادیو ایران تقدیم میکند.
به نام ِ خدایی که مهربانه .. بخشنده است و از او بزرگتر خدایی نیست.
با سلام و عرض ارادت و احترام خدمت شما ازتون درخواست میکنیم که فرصت ِ اذانگاهی ِ امروز رُ با ما همراه باشید.
در این لحظات از خدای ِ بزرگ میخواهیم که به همه ما تنی سلامت ، دلی آرام، لبخندی همیشگی ، رضایت ِ از زندگی و دلخوش بودن به شادیهای ِ واقعی رُ هدیه کنه ، که اگر این طور باشه دنیا و آخرت برامون گلستونه.
درباره این سایت