سلام قلبم، سلام.
سلام اسماءم.
میخوام برای تو بنویسم
میخوام از روزهایی که میگذره بدونِ تو ولی به امیدِ تو، باهات حرف بزنم.
دلبر!
نباید بدونی. ولی خب من همچنان دارم با عشق تلاش میکنم.
فهمیدم شاید از ظاهرم راضی نیستی. درستش میکنم و دست پر برمیگردم.
فقط بهم زمان بده.
فقط بهم زمان بده.
فقط بهم زمان بده.
امیدوارم بشه همونی که فکر میکنم باید بشه :)
اسماء
این روزا فکرم خیلی میپره اینور و اونور. حلالم کن :)
یه روزی با هم به این روزامون میخندیم.
و
های گایز :] ~
یه فن فیکشن قراره آپ کنیم ب اسم :
**پرواز بدونِ بال**
شخصیت ها خلبان هستن و دخترپسریعه !
خلاصه ی داستان :
((شیانا مادورو)) یه خلبان ۲۷ ساله ی دورگه ی اسپانیایی-ارمنی عه ک برای شرکت هواپیمایی "دلتا ایرلاین" کار میکنه ، یه روز به علت نقص فنی تو هواپیما ، مجبور میشه توی فرودگاه بین المللی سئول فرود اضطراری بیاد و اونجا ...
خب ، جالب بود ؟ کنجکاو شدید بخونیدش نه ؟ ؛)
سعی میکنم خیلی طولانی نباشه و حداقل هفته ای یه بار هم آپ کنم ، مرسیع :)♡~
مدتی ست به طرز عجیبی حس غمش را دریافت میکنم. به محض شنیدن صدا یا دیدن تصویرش این غم را با بند بند وجودم نفس میکشم. بدونِ اینکه در این مدت ببینمش، بدون اینکه همکلامش شده باشم و بدونِ خیلی چیزهای دیگر... اما این غم مرا زجر میدهد. آنقدر که لحظات آرام قبل از خوابم با دقیقهای فکر کردن به او، غرقِ اشک میشود و تعجب میکنم! تعجب میکنم که چطور میتوانم برای تنهایی یک نفر دیگر اینطور اشک بریزم و قلبم اینطور آب شود. میان همین خطوط خوابهایی ر
گفتم : کبوترِ بوسه
گفتی : پَر
گفتم : گنجشکِ آن همه آسودگی
گفتی : پَر
گفتم : پروانه پرسه های بی پایان
گفتی : پَر
گفتم : التماسِ علاقه،
بیتابیِ ترانه،
بیداریِ بی حساب
نگاهم کردی
نه انگشتت از زمینِ زندگی ام بلند شد،
نه واژه «پر» از بامِ لبانِ تو پر کشید
سکوت کردی که چشمه ی شبنم،
از شنزارِ انتظار من بجوشد
عاشقم کردی ! همبازیِ ناماندگارِ این همه گریه
و آخرین نگاه تو،
هنوز در درگاهِ گریه های من ایستاده است
حالا بدونِ تو
رو به روی آینه می ایستم
م
می شوند تکراری، آدما تکراری
جوابها همه تکراری، رفاقتا تکراری
تکرار مرگ تدریجی، مرگ یه فراری
تن پوشیده از قفس
بال و پر بدونِ پرواز
من در گم تو هوا
می رقصم بدونِ ترانه ها
من در تلاش با جنگ سرد
مگس ها در تلاطم با رای ما
من ندارم سعی بر صلح
میکنم جنگ با پشه کش
همه جا فاحشه گرایی
در و دیوار پر از فحش
از یک جایی که تاریخ و زمانش حتّی یادم نمی آید؛ دیگر نمی توانستیم بدونِ هم هیچ حسی را با کسی شریک شویم. دقیقا همین احساسِ سرسپردگی؛ تنهایی را برایمان به ارمغان آورد. وقتی او نبود احساسم جوری بود؛ که انگار هست، کنارم وجود دارد. وقتی هم بود؛ انگار هیچ کس جز او در دایره ی هستی وجود نداشت. وقتی هم من نبودم؛ او تنها بود. چون هیچ کس نمی توانست مثل من او را از جنجالِ روزمرگی ها بیرون بکشد و وجه تمایزش را با آدم های دیگر کشف کند. همین احساس تنهایی بدونِ ا
یه نفر ادعا کرده اینقدر عاشقته که
حتی یه روز هم نمی تونه بدونِ تو سر کنه
من ادعایی ندارم
هر روز هم دارم بدون تو سر می کنم
هر روز و هر شب
روزها و شبهایی که اگر تو رو ازشون حذف کنند چیزی از اونا نمی مونه
قصه ی داشتن و نداشتنِ تو اینقدر پیچیده شده که هر آدم عاقلی رو گیج می کنه
من که عقلی برام نمونده که بخوام فکر کنم
فقط سعی می کنم بی ادعا همه ی وجودم رو پر کنم از تو
از یک جایی که تاریخ و زمانش حتّی یادم نمی آید؛
دیگر نمی توانستیم بدونِ هم هیچ حسی را با کسی شریک شویم.
دقیقا همین احساسِ سرسپردگی؛ تنهایی را برایمان به ارمغان آورد.
وقتی او نبود احساسم جوری بود؛ که انگار هست،
کنارم وجود دارد. وقتی هم بود؛
انگار هیچ کس جز او در دایره ی هستی وجود نداشت.
وقتی هم من نبودم؛ او تنها بود.
چون هیچ کس نمی توانست مثل من او را از جنجالِ روزمرگی ها بیرون بکشد
و وجه تمایزش را با آدم های دیگر کشف کند.
همین احساس تنهایی بدونِ ا
✨✨ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا (7 - فتح)
⚡و سپاه قوایِ آسمانها و زمین لشکر خداست و خدا بسیار مقتدر و به تدبیر نظام عالَم داناست.
کرونا! تو کدامین سرباز نامرئی خدا هستی که همهی خلایق را بدون نگهبان در خانههایشان حبس و زندانی کردهای؟❄ کرونا! هر چه هستی و به دست هر که و برای هر چه درست شدهای من نمیدانم، ولی این را میدانم که بدون اذنِ خدا وقتی برگی از درختی نمیافتد تو هم بدونِ اذن
زمان می میرد
و تویی زنده می شود ...
مرگِ ثانیه ها را میشمارم
تاتولدِ ای دوباره!.
دنیا به من آموخت که
بدونِ تو مردن بِه....
ازحالا
تارسیدن به بهشتِ بین الحرمین
"تنها نقطه ی عروج"
شوقِ پرواز دارم.
امان از لحظه ای که نخواهی ام
امان از روزی که رهایم کنی
امان از لحظه ی غفلت که شاهدم باشی حسین جااااااان.
#اللهم عجل لولیک الفرج
#آقای خوبِ غزل های من سلام.
خسته از حالِ این روزهای شهر
خسته از مقاومت
خسته از صبوری
خسته از بغض های بی امان
خسته از دوری و فراق
کاش همین نزدیکی ها سراغی بگیری از ما
هوایِ ماندن درمیانِ یک مشت جامانده
خیلی خراب است
خراب تر از آنکه بشود شرحش داد...
کاش روزی در آغوشت جان دهم
ماندن بدونِ تو عینِ مردن است...
دلم یک دنیا خرابه ی شام است آقا...
با سربیا که ببینمت به چشم...
هوایِ جنون دارم
جنون.
نگو که دوستم داری اما قدرت جنگیدن به خاطر مرا نداری
نگو که عاشق منی اما کشته شدن به خاطر مرا نمی خواهی
نگو که دلت پر از گریه است اما اشکی به چشمانت نمی آید
نگو که شیرینی دوست داشتن را طالبی اما تلخی هایش را نمی خواهی
دوست داشتن، همان جنگیدن است.
جنگیدن، کشته شدن است.
کشته شدن، یتیم ماندن بچه هاست و بی فرزند شدن مادر ها.
تمام شدن، تنها منزلگاه عاشق است.
+آنچه کرده ایم، خود می گوید که چه می خواهیم.
"آتشِ بدونِ دود/نادر ابراهیمی"
نیدلمن در مدت سکونتش در آلمان مجذوبِ فلسفهی قدرت و شیفتهی حزبِ 'ملیگرایان سوسیالیست' بود ؛ اما وقتی پیروان این فلسفه و اعضای این حزب به قدرت رسیدند و تصمیم به سوزاندنِ نیدلمن و همکیشانش گرفتند ، نیدلمن تصمیم گرفت ضمن تجدیدِ نظر در عقاید فلسفیاش موقعیتِ جغرافیاییاش را نیز تغییر دهد . او از یک بوتهی پُر شاخ و برگ به عنوانِ ابزارِ استتار خود استفاده کرد و با حرکت در امتداد جادهای منتهی به مرز ، پس از دو سال توانست از خاک آلمان خ
دستهایت هست، صدایت هست، گرمایت هست، لبانت را میشنوم که کلماتِ شعر را به زیباترین شیوهای که شنیدهام معنا میکنند. میدانی، من شاملو را با صدای تو میخوانم، هربار. صدایت در کلماتت میپیچد، کلماتت در سرم میپیچد و صدایت و کلماتت دلتنگیام را بیشتر میکند.
نفسکشیدنت را دوست دارم. نفسهایت معنای آرامشاند. نمیدانم شبها چگونه بدونِ نفسهایت خوابم میبرد. لابد بیهوش میشوم، وگرنه بدونِ اینکه گرمیِ نفسهایت گردنم را نواز
های مای گرلز
خوبید ؟ منم منم ادمینتون ، پارت شیشمو آوردم براتون
بخونید کیف کنید ، ازین ب بعد عکسای پارتو توی خود پیدیاف میزارم تا فضا رو خوب تصور کنید :]
نظرات شما مایه ی انگیزه گرفتن این ادمین میباشد ¡¡
دریافت قسمت شیشم
لاو یو آل ^^♥️
موقع هایی ک چیزی بِ چیزی مرتبط است و تلپاتی از سر و کولم بالا می رود طبیعی است کِ پاهایم بِ دنبال احساساتم بدوند.اما زمان هایی مثل الان ک احساساتم بِ تنهایی بدونِ هیچ نشانه ای فعال می شوند ترسناک اند؛ میدانی یک چیزی می خواهد بشود و تو بی حس می شوی و کمترین حرکتی در خلاف جهتش نمی کنی و یا حتی در جهتش.تو فقد دست هایت را باز کرده ای و شکمت را پرِ هوا کرده ای و خوابیده ای روی آب تا جریانِ راکد آب تکانی بخورد و تو را به سویی ببرد، یا همینطور در وسط استخ
باید از اول شروع کنی. همه همین را میگویند. اما زندگی که شطرنج نیست؛ آدم وقتی محبوبش را از دست میدهد که دیگر واقعاً نمیتواند از اول شروع کند بیشتر چیزی است شبیه ادامه دادن بدون او...
+اولین تماس تلفنی از بهشت
در تاریکى متوجه نشده بودم پدرم کنارم نشسته است
با حسى شبیه گناهکاران زمزمه کردم:
این اواخر بعضى شب ها بى خواب مى شم.
با مهربانى زمزمه کرد: مى گذره. هنوز جوونى. هنوز خیلى زوده که به خاطر غصه هات بى خواب بشى. نترس. اما وقتى به سن من برسى چیزهایى
یکی از بزرگترین تفاوتهای روابط عمومی و تبلیغات در برنامهریزی
است؛ بهطوریکه روابط عمومی برای بلندمدت برنامهریزی میکند اما
تبلیغات، در کوتاهترین زمانِ ممکن به دنبال نتیجه است و البته این موضوع،
ریسکِ کار را بالا میبرد. روابط عمومی با صبر و حوصله و اختصاصِ زمانِ
تفکرِ بیشتر به مشتری و شرکت، در جهتِ جلبِ رضایتِ هرچه بیشتر مشتری و
ارائهیِ خدمات بهتر، سعی در دائمی کردن مشتریان و مخاطبان شرکت دارد.
ارئهٔ چهرهٔ واقعی و شفافِ شر
من استادم را پیدا کردم. پارسال هم داشتمش ولی در قسمت بیرون باغ مانده بودم، شاگردِ مرحوم آیت الله مجتهدی است. وقتی میخواستم وارد شوم آرزو داشتم به مدرسۀ ایشان در تهران بروم، ولی طیّ یک حال گیری عجیب فهمیدم آقای مجتهدی در سال 86 فوت کردهاند، البته بعدها فهمیدم که آقای مجتهدی به شدّت اخلاقی سنّتی دارند در حدی که حتی با وجودِ کیف سامسونت هم مخالفت میکنند چه برسَد من که مظهر شرکم!
شما هنوز عرفا را نمیشناسید و از نزدیک ندیدهاید، راستش من هم
وصف امیر المومنین علیه السلام در کلام ضرار بن ضمرة (به روایت اهل سنت عمری)
مسعودی از مورخین و علمای بزرگ اهل سنت عمری مینویسد:
ودخل ضرار بن ضمرة - وكان من خواصِّ علی - على معاویة وافداً، فقال له: صف لی علیاً، قال: أعْفِیِنِی یا أمیر المؤمنین، قال معاویة: لا بد من ذلك، فقال: أما إذا كان لا بد من ذلك فإنه كان واللّه بعید المدى، شدید القوى، یقول فَصْلا، ویحكم عدلاً، یتفجرً العلم من جوانبه، وتنطق الحكمة من نواحیه، یعجبه من الطعام ما خشن، ومن اللب
تا که سر به روی پیکرم گذاشت، جز قلم، سری به دستِ من نبود
هیچ درد سر نداشتم، اگر: این زبانِ سرخ در دهن نبود
دستِ بیاجازهی پدر، بلند... وای از زبانِ تلخِ مادرم
کاش در زبان مادریِّ من، زن بُنِ مضارعِ زدن نبود
مادرم وطن! بگو کدام دیو، بچههات را به مرزها فروخت
مادرم وطن! بگو پدر نبود، آن که هرگز اهلِ این وطن نبود
پای حجلههای خون، برادرم، پاش را فروخت، یک عصا خرید
او بدونِ پا به جشنِ مرگ رفت، بس که هیچ پایبندِ تن نبود
توی واژهنامه جای جنگ،
I met a traveller from an antique land,
Who said—“Two vast and trunkless legs of stone
Stand in the desert. . . . Near them, on the sand,
Half sunk a shattered visage lies, whose frown,
And wrinkled lip, and sneer of cold command,
Tell that its sculptor well those passions read
Which yet survive, stamped on these lifeless things,
The hand that mocked them, and the heart that fed;
And on the pedestal, these words appear:
My name is Ozymandias, King of Kings;
Look on my Works, ye Mighty, and despair!
Nothing beside remains. Round the decay
Of that colossal Wreck, boundless and bare
The lone and level sands stretch far away.”
(Source: Shelley’s Poetry and Prose (1977
مسافری را دیدم از سرزمینی باستانی و کهن،
که با من گفت: «یک جفت
های لاوای من ^^
با پارتِ پنجم فیکِ پرواز بدون بال خدمتتون رسیدم :] ❤
میدونم خیلی دیر میزارم .. شما به بزرگی خودتون این ادمینِ تنبلو ببخشید ✨♥️
نظر هم ک .. امیدوارم بزارید حتما :))))))
دریافت
لطفا توی نظرات بگید که دوس دارید پارت بعد چجوری باشه ؟ فیکو پلیسی کنم یا همینجوری ادامه بدم ؟
دانلود آهنگ رضا صادقی راحت رفت + متن و کیفیت عالی
ترانه زیبا و بسیار شنیدنی رضا صادقی بنام راحت رفت همراه با متن و دو کیفیت 320 و 128 از جاز موزیک
Exclusive Song: Reza Sadeghi – Rahat Raft With Text And Direct Links In jazzMusic.blog.ir
متن آهنگ رضا صادقی راحت رفت
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
توو سادگی کسی نمیرسه بهت
دلش نخواست دلیلشو بگه بهت
یه روز یه جا نگاش میوفته باز به چشمت
بگیر بخواب دلِ دیوونه یِ خودم
ببین که آب گذشته از سرِ تو هم
بگیر بخواب ، نبینی سختی های عشقو
راحت رفت ، بدونِ دله
متن آهنگ خیالت راحت مهراد جم
بدونِ تو شبا؛ همش خرابه حالممگه من جز تو، کیو دارم؟گره افتاده به کارم… کجایی؟تو و اون چشمات؛ مشکل گشاییندوست دارم؛ دور بشم از همههمین که تو باشی، بسمه…من و تو یه قایق؛ وسطِ یه دریا که آرومهعشق؛ یعنی چشمای مستت
بزودی
ادامه مطلب
همهی روزا میتونن تکراری باشند ، چیزی که اونا رو خاص میکنه طرز فکر ماست.
برای مثال صبح طبق معمول چهارشنبهست و من از خواب بیدار میشم و اماده میشم تا مثل تمام روزها برم مدرسه ، حالا چی این وسط تغییر کرده و یا خاص شده برام؟!
صبح یه چهارشنبه معمولی نیست.
اولین کوییز ریاضی رو دارم که میتونه منو به چالش بکشه. راستش هیچوقت به اندازه الان به ریاضی اهمیت ندادم ، همیشه برام یه درس مسخره و حوصلهسر بر بوده
اما صبح فرق میکنه!
علاوه بر اون بعد از مدرس
به نام "خدا"
"دروغ" وجودِ من در میانِ مفاهیمی "است" که ناتوانیام در فهمشان، من را به دنبال مفاهیم جدید میکشاند.
مسیری که در آن یک مفهوم وارد میشود و من قدرت فهمش را ندارم و برای ادامه یک مفهوم جدید میخواهم،
مسیری که فقط یک چیز میتواند متوقفش کند،
بومممم،
تِرِکیدن.
امید دارم که آنموقع برگردی و هفدهمین تکه از مغزم را رویِ تقویم ببینی.
تِکهای که برای مفاهیم تو خلق کردم،
که شاید بفهمم، گم شَوَم، که شاید بتوانم وجودم را با تو تعری
بنظرم برعکس پیش رفتم. از 12 سالگی شروع کردم به انگولک کدهای بی سر و تهی که خیلی کم ازشون چیزی میفهمیدم. 16 سالگی شدم یه وبمستر و طراح سایت، و به نسبتِ سنّم پول خوبی در آوردم از وب. و تو 17 سالگی سایتم رتبه الکساش 1500 ایران بود، و با اینکه تا 18 سالگی آپدیتش نمیکردم ولی هنوزم درآمد داشت و حتی رتبه و درآمدش بهتر میشد.
و از 18 و خورده ای سالگی که رفتم دانشگاه، کلاً بیخیال شدم و حتی دامنه و هاست سایتمو تمدید نکردم و سایت پر کشید به درک. اون برهه دوره ی خیل
زنگ زد : داریم میریم کربلا سه شنبه صبح هفته آینده سه شنبه برمیگردیم ، ۲۹ ام هم ولیمه ست هم یه عروسی :)
و من نمیدونستم بعد از ذوقِ شنیدنِ اسم کربلا گریه کنم یا حسادت کنم؟حسود بودن کارِ خوبی نیست الهی به سلامت برن و برگردن :)
آقا میطلبی؟
تو اوجِ ناراحتی من بخاطرِ پنج شنبه خبر به این خوبی نشونه نیست؟هست:)
هم کربلا به یادتِ ، هم یه عروسی بدونِ گناهِ :)
خوشبختِ عالم بشی معلم جان:) معلمی که بخاطر استرس من از ۹ صبح تا ۳ بعداظهر کل ریاضی ۳ رو جمع کردو یه ن
جانِ دل ؛
باور کن من هم دوست دارم جمعه ها
آرامتر نفس بکشم ...
چای زعفران دم کنم با چند دانه هِل
و با خیالی آسوده
تکیه کنم به دیوارِ خیالت ...
فکر کنم ، فکر کنم ، فکر کنم ....
و لا به لایِ دریایِ دلتنگی هایم ،
ناگهان بیایی و بگویی :
هفته بدونِ منِ سختی بود جانم !
جمعهمان بخیر ...
سیدطه_صداقت
.....
شنبهها
همین که
یادم میآید رفتهای
تا آخرِ هفته
حالم بلاتکلیف میماند
نه خوب میشود
نه خوب میشود...!
..
آدم
اگر عاشق باشد
برای دوست داشتنش
دلیل نمیآورد
چ
پوستِ شیرِ ابی را گوش میدادیم. برای تمامِ شبهایی که بیدار بودیم و فکر میکردیم و فکر میکردیم. به تکتکِ آدمهای آمده و نیامدهی زندگیهامان. به آدمهایی که مدعیِ دوست داشتنمان بودند، به آدمهایی که دوستمان داشتند و نمیدانستیم، به آدمهایی که در گذرِ روزها گم شدند، به آدمهایی که پاییز رفتند و برگشتنشان را کسی ندید، به چشمانِ درشتی که برای همیشه بسته شد، بدونِ اینکه برای آخرین بار قطرههای زلالِ اشکهای همیشگیاش را از نگا
قصه ی "عادت" همون داستانِ دلبستگی و وابستگی و دلدادگیه
عشق امّا فرا تر از این حرف هاست، عشق یعنی افسانه ی بی پایانِ فنا شدن
فدا شدن در راه دوست، همه جوره، بی وقفه و بی چشمداشت
نه، اشتباه نکن خواهرِ کوچولوی نازدانه ام
بوده اند کسانی از بنی نوعِ انسان که عشق را در باره ی هم نوعِ خود به درستی تجربه کرده اند
یک نمونه ی واضحِ آن عشقِ یعقوب به یوسفش
و یک نمونه ی دیگرش (اگر خدا بخواهد) عشق من به تو
از یه نظر عشق خیلی خیلی متعالی تر از عادته
ولی
ا
موقع هایی ک چیزی بِ چیزی مرتبط است و تلپاتی از سر و کولم بالا می رود طبیعی است کِ پاهایم بِ دنبال احساساتم بدوند.اما زمان هایی مثل الان ک احساساتم بِ تنهایی بدونِ هیچ نشانه ای فعال می شوند ترسناک اند؛ میدانی یک چیزی می خواهد بشود و تو بی حس می شوی و کمترین حرکتی در خلاف جهتش نمی کنی و یا حتی در جهتش.تو فقد دست هایت را باز کرده ای و شکمت را پرِ هوا کرده ای و خوابیده ای روی آب تا جریانِ راکد آب تکانی بخورد و تو را به سویی ببرد، یا همینطور در وسط ا
"هرروز صبح، مدت زیادی وقت میگذارن که صبحونه درست کنن،شمع
روشن کنن و سر فرصت گپ بزنن و چای و قهوه بنوشن. یکشنبهها، بعد از صبحانه یه
آلبوم انتخاب میکنن و در حال گوشدادن بدون حرفزدن هرکدومشون توی دفترخاطرات
خودش یادداشت مینویسه.
تنها چیزی که این رسمشون رو جابهجا میکنه،
اینه که یکشنبهها با هم رفته باشن هایک. حتی وقتی کوکو نیست هم این رسم رو با
اسکایپ یکشنبهصبح زنده نگه میدارن.
بلیتهای کنسرت دیشبشون رو بهدقت قیچ
بعد از...چند روز شده؟ بیشتر از یه ماهه...
بعد از بیشتر از یه ماه قرنطینه، انگار دیگه کم کم باهاش به صلح رسیدم!
دیگه برام مهم نیست بیرون نرم...کافه ها و رستورانا هم که بسته ان اصلا...
واسه هر کی هم دلم تنگ شه، یه تماس تصویری و خوبی چه خبر و تامام...
البته که دلم پیتزا و چیز برگر و اوووف علی الخصوص ازون ساندویچای کثیف ال ای میخواد!
ولی خب بدونِ اونا هم سر میشه...
یه نظمی دادم به روزام که خودمم در عجبم...
این هفته ی آخر هر روز صبح پیاده روی و دوی صبحانه داشتم.
روزی روزگاری در هالیوود، یک کارگردانِ پودوفیلیایی بود که روزها منتظرِ دیدنِ فیلمِ جدیدش بودیم و نتوانستیم تحمل کنیم و نسخۀ پردهای آن را دانلود و تماشا کردیم.
یک فیلمِ بدونِ کشش همراهِ تخریبِ هیپی گَری و شخصیت بروسلی با خشونتهای مسخرۀ غیر واقعی و کلیشۀ تغییر تاریخ که نظیرش را در حرامزادههای لعنتی دیدیم.
در حمایت از کارگردانِ یهودیِ لهستانی، رومن پولانسکی و آکنده از تصاویر پاهای برهنه و سبکِ همیشگیِ کارگردان بیماری که در جشنواره ف
بیاییم کمی خندیدن را کنار بگذاریم. نه این که بنشینیم و گریه کنیم و مأیوس شویم، خیر، نوبتِ عصبانیت است. ما با یک دولتِ آشغال اشرافی سر و کار داریم که اشتباهی به این مقام رسیده، ما با مردمی سر و کار داریم که نمیتوانند خوب و بد را از یکدیگر تشخیص دهند.
من به دندان پزشکِ آشغالی که روزها پیش خندیده بودم، احساس تنفر دارم، کسی که دندانهای من را طوری خراب کرده که هنوز هم درد میکند. وقتی بهش گفتم کدام سوراخ را پر کردی، بدونِ بی حسی داشت دندان من را
چه بهار دلگیری...اصلا بهار همیشه دلگیر بوده، نمیدونم چرا بقیه انقدر ذوق اومدنش رو دارن.چه ذوقی داره شروع یه سالِ دیگه بدونِ تو؟!
چقدر رنگ سبزِ این روزهای شهر تو چشم میزنه و حالمو بد میکنه.
راستی بهت گفته بودم فصل بهار اذیتم میکنه؟ بهار هیچوقت مالِ من نبوده، درست مثل تو.
اگه یه روز خواستی بیای، بهار نیا.... پاییز بیا، وقتی دارم پا به پای طبیعت برات میبارم بیا، وقتی امید مثل پرنده ها از دلم کوچ میکنه بیا، وقتی هوای دلم ابری و تیره است بیا.
بذا
بدونِ ترس از اتفاقاتِ ناخوشایندی که تصورشان هم حالِ آدم را بد میکند!
به امیدِ روزی که آخرین چهارشنبه ی سال، جز صدای لبخند، صدای دیگری گوشِ این خیابان های خسته را پر نکند،
روزی که تمامِ دردها، غصه ها و مصیبت ها را در آتشِ اتحاد و همبستگی مان بسوزانیم و هربار، سالمان را به وقتِ آرامش و خوشبختی، تحویل بگیریم...
#نرگس_صرافیان_طوفان
چهارشنبه سوری مبارک
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✦ @Parsa_Night_narrator ✦
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار
تو
به وضوح هنوز شدید بِ دوست داشتنِ من مشغولی و این را در هر جای جهانِ کوچک و خاک گرفته ات کِ ممکن بود، فریاد زده ای!
من
هنوز هم نمی توانم تو را دوست بدارم،
تو
آن خورشیدی کِ در ذهنِ عجیب و غریب و رنگین کمانیِ خودم ساخته بودم نیستی؛ نبودی هرگز...!
کاش دستت از دنیای من کوتاهُ کوتاه تر شود و من را هر روز بیشتر از پیش در دنیای بدونِ خودت تنها رها کنی!
من
با یک انفجارِ کهکشانی، سال های نوریِ بی نهایتی را از سیاره ی خشکیده ی تو دور افتاده ام
تو
تا همیشه در
بسم الله
صبح ها بیمارستان،خواب آلود از اینکه تا سحر ها بیدارم.وضعیت نه چندان خوب خانه.رویم نمیشود بعضی چیز ها را بگویم.به خیلی ها.
مریض های خنده رو و گاه بدحال.آهنگ گوش دادن یک مرد مریض با لباس آبی و همسرش در حیاط بیمارستان.آهنگ دوپس دوپسی با صدای بد خواننده و صدای بدتر موبایل ارزان قیمت مرد.کیفیت پایین زندگی در حیاط بیمارستان.امید داشتن به زندگی .بدونِ اینکه بدانی چگونه و کجای جهان هستی به ادامه دادن فکر کنی.هر جوری که هست،فقط تلاش کتی که ادا
بعد از مدتها به این فک کردم که بدشانسم.
امروزم رفتیم جایی که باید میرفتیم و همه جلسه بودن. این امریه ریشهی منو خشک میکنه آخر.
پریروز رفتیم و مدیرعامل نبود و گفتن چهارشنبه میاد.
امروز رفتیم و مدیرعامل جلسه بود و هر چی وایسادم نیومد و گفتن شنبه بیا. یعنی نه فردا و نه پس فردا. شنبه.
عجب.
البته تو اون سه ساعتی که منتظر بودم نشستم و نزدیک 80 صفحه از جزوه ای که واسه برنامه نویسی VBA نوشته بودم رو خوندم. باز خدا رو شکر که دفترمو برده بودم. وگرنه امروزم
گرچه شاعر چشمهایی روشن و بیدار داشت
واژه های روسیاهش خط خطی بسیار داشت
قصه ی حبل المتینِ دل دروغی بیش نیست
عشق در دستان بی رحمش طناب دار داشت
مثل یوسف خواستم از عشق بگریزم ولی
هر دری را باز کردم پیش رو دیوار داشت
مرگ هم غیرت ندارد ! بی خیالم می شد و ...
زندگی در برزخی بیهوده استمرار داشت
بینِ این آشفته بازارِ جنون و کشمکش
خاطراتش باز هم اندیشه ی آزار داشت
یادم آمد وقت دل کندن بلاتکلیف بود
هم مرا می راند ، هم بر ماندنم اصرار داشت
مثل ماشی
1. اصرار کردم. اما پدر پشیزی منو حساب نکرد و بدونِ من به استقبالِ شهیدای شهرمون رفت. مادر هر چند وقت یه بار اتوماتیکوار بیصدا اشک میریزه. حالا که فکر میکنم اون وجههی غُرغُرو بودنشو میخوام. توی فکر غرقم این دو روز.
2. پریروز فیلمِ Jurassic World . Fallen Kingdom رو دانلود کردم، به عنوانِ آخرین فیلمِ تابستونی. با جمعِ برادرها فیلم رو دیدیم. فیلم تمام شد که یکیشون بیمقدمه گفت: اولِ مهر بهت خوش بگذره خلاصه. پشت بندش، شیطانی لبخند زد. اون یکی گفت: مهند
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت میسوختهیأت، میان "وای مادر" داشت میسوختدیوار دم میداد؛ در بر سینه میزدمحراب مینالید؛ منبر داشت میسوختجانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بودجانکاهتر: آیات کوثر داشت میسوختآتش قیامت کرد؛ هیأت کربلا شدباغ خدا یک بار دیگر داشت میسوختیاد حسین افتادم آن شب آب میخواستناصر که آب آورد سنگر داشت میسوختآمد صدای سوت؛ آب از دستش افتادعباس زخمی بود اصغر داشت میسوختسربند یا زهرای محسن غرق خو
تو این مدت که آرزوهای ناممکنمو میشمردم 4 تاشو تو ذهنم شماره گذاری و ثبت کردم:
آرزوی اولم اینه که برمیگشتم ترم یک.
آرزوی دومم اینه که 100-150 سال پیش زندگی میکردم و یه کالسکه ی دو اسبی میخریدم و به یکی از بنداش اسب میبستم و به یکی دیگش مرغ.
آرزوی سومم اینه که تو کشورای نزدیک قطب شمال (به خاطر طبیعت خاصشون) زندگی میکردم؛ ایسلند، آلاسکا، جزایر فارو، و حتی جزیره های غرب و شمالِ اسکاتلند (عین ایسلنده طبیعتشون).
آرزوی چهارمم هم اینه که تو ساحل یه کافه م
تو این مدت که آرزوهای ناممکنمو میشمردم 4 تاشو تو ذهنم شماره گذاری و ثبت کردم:
آرزوی اولم اینه که برمیگشتم ترم یک.
آرزوی دومم اینه که 100-150 سال پیش زندگی میکردم و یه کالسکه ی دو اسبی میخریدم و به یکی از بنداش اسب میبستم و به یکی دیگش مرغ.
آرزوی سومم اینه که تو کشورای نزدیک قطب شمال (به خاطر طبیعت خاصشون) زندگی میکردم؛ ایسلند، آلاسکا، جزایر فارو، و حتی جزیره های غرب و شمالِ اسکاتلند (عین ایسلنده طبیعتشون).
آرزوی چهارمم هم اینه که تو ساحل یه کافه م
به سیم و زر چه حاجت بود؟! از اینها فراتر داشتپر از خورشید بود آری نگاهی کیمیاگر داشتزنان از بی حجابیها سر تسلیم افکندندولی کنزالحیا از چادر خود تاج بر سر داشتبزرگان عرب را یک به یک دیروز پس میزد که این دوشیزه فکر خواستگاری از پیمبر داشتزمانی که همه خورشید را تکذیب میکردندخدیجه چشمهای مصطفی را خوب باور داشتمیان قوم خود شأن و مقام او فراوان بودولی نزد پیمبر عزتی چندین برابر داشت نماز اولش را با علی پشت پیمبر خواندشکوه این سه تن باهم ه
همیشه دلم میخواست فرزند یه خانوم و آقایی میبودم که شدیدا عاشق هم بودن و بعد ازدواج کردن از این عشقای اسطوره ای! ولی بعدا به این نتیجه رسیدم اگه عشق باشه حتی کم زندگی یه رنگِ دیگه ای داره. متاسفانه ازدواج مادر و پدرم کاملا از روی منطق اینکه این خانم یا آقا برای زندگی مناسبن اتفاق افتاده و کمترین علاقه ای حداقل از طرف مادرم نبوده. باورش یکم سخته ولی طی این بیست و چند سال زندگی مشترکشون مادرم حتی یه بارم پدر رو به اسمش صدا نکرده و همیشه حرفاشو با
متن آهنگ سیروان خسروی بنام تنها نزار
دزدیدی از من ، آرزو هامومن از تو دارم ، تنهاییاموپروازو دیدیم ، بال و پرت رفتخاطره هامون ، از خاطرت رفتتنها نذار ، این دیوونه روخالی نکن ، تو این خونه رووقتی نیستی ، واسه کی بخونمتو نباشی ، واسه چی بمونمهر جایِ این شهر ، ردِ من و توکی عاشقی کرد ، قدِ من و توگفتی میمونی ، اما دلت رفتخاطره هامون ، از خاطرت رفتخیلی وقته که این خیابونتوو بارون ندیده ما رو با همدیگهبدونِ تو که دنیامی نهنمیخوام یه لحظه دنیا رو
گاهی آنقدر اسمت را توی ذهنم با ریتمهای مختلف میخوانم که لیریکسِ آهنگها را هم از یاد میبرم و جای کلماتشان اسمِ تو را میگذارم. از دست خودم خسته میشوم، انگار خراب شده باشم که هیچوقت درست نمیشوم. یادم نمیآید چرا دوستت دارم. فقط اجازهی خراب کردنِ همه فرصتها پشتِ نام تو را تمدید میکنم. یادم نمیآید که در تو، برای خودم چیزی جز میلِ ویرانگرِ تحقیر پیدا کرده باشم ؛ از بس که تلاش کردهام نامهربانیهات را جلوی چشمم بیاورم تا لا
همه مان بدونِ استثنا داریم پیر می شویم
و به سمتِ پایانِ خودمان می رویم .حواسمان اما نیست ! دل می شکنیم ،
قضاوت می کنیم ، عذابِ جانِ هم می شویم
و خودمان و دیگران را برایِ بیهوده ترین مسایل و چیزها می رنجانیممایی که قرار نیست بمانیم ،مایی که به جرمِ میوه ی ممنوعه ای که
نباید می خوردیم ، تبعیدمان کردند ،از جایی که ندیده ایم ،به جایی که نخواهیم ماند ،و در زمانی که نمی دانیم !کاش کمی بیشتر حواسمان به هم باشدما اینجا به غیر از خودمان ،و خدایِ نا
با کلی وقت گذاشتن، مثل انسان عاقل مینشیند و برای رفع انگزایتی کشنده و مزمن به جای داشتن "هدف" برای زندگیاش "اهداف" تعیین میکند و تا یک مدت خیلی عالی و بدون اضطراب به راهش بدون توجه به آینده ادامه میدهد. یک پست خفنطور درمورد ابهام مینویسد و تا چند وقت همه چیز عالی است. از پاییز ۹۷ به خاطر پر باران بودن و هیجان انگیز بودن راضی است و در وصفش مینویسد و غروب ها و صبح ها ، موقع بازی ابرها و نور های صورتی و یاسی خورشید در آسمان با شوق و ذوق ع
بزرگِ خاندان، همانی که پای چپش را پانزده سال پیش تصادف ناکار کرد، همانی که سیاست داشت، ابهت داشت، تدبیر داشت و کلی ترسناک بود، همانی که بودنش با نبودنش فرق داشت، همانی که دلیل دور هم جمع شدنمان بود در اولین روز از سال جدید تنهایمان گذاشت و رفت. دلم با رفتنش رفت.
بیاییم کمی خندیدن را کنار بگذاریم. نه این که بنشینیم و گریه کنیم و مأیوس شویم، خیر، نوبتِ عصبانیت است. ما با یک دولتِ آشغال اشرافی سر و کار داریم که اشتباهی به این مقام رسیده، ما با مردمی سر و کار داریم که نمیتوانند خوب و بد را از یکدیگر تشخیص دهند.
من به دندان پزشکِ آشغالی که روزها پیش خندیده بودم، احساس تنفر دارم، کسی که دندانهای من را طوری خراب کرده که هنوز هم درد میکند. وقتی بهش گفتم کدام سوراخ را پر کردی، بدونِ بی حسی داشت دندان من را
امروز بیدار شدم. صبح. نه، شب بود. دیدم نیستی. نبودی. نمیدانستم چیبهچی است ولی میدانستم که نیستی. خودم گفتم بهتر است نباشیم، چون آن لحظه دلتنگت بودم زیاد. چرا نبودی؟ نمیفهمیدم. و این دلتنگیِ زیادی عصبیام کرده بود. نمیدانستم چه کنم؛ گفتم نباشیم! باری... شب بود، بیدار شدم دیدم نیستی. صبح هم... میدانی، از لحظۀ اولین بیدارشدنم تا نزدیکِ ظهر، حسِ تعلیقِ همان زبالههای ناسا در خلأ را داشتم که درِ گوشات گفتم. نزدیکِ ظهر، پیامت را روی گو
امروز بیدار شدم. صبح. نه، شب بود. دیدم نیستی. نبودی. نمیدانستم چیبهچی است ولی میدانستم که نیستی. خودم گفتم بهتر است نباشیم، چون آن لحظه دلتنگت بودم زیاد. چرا نبودی؟ نمیفهمیدم. و این دلتنگیِ زیادی عصبیام کرده بود. نمیدانستم چه کنم؛ گفتم نباشیم! باری... شب بود، بیدار شدم دیدم نیستی. صبح هم... میدانی، از لحظۀ اولین بیدارشدنم تا نزدیکِ ظهر، حسِ تعلیقِ همان زبالههای ناسا در خلأ را داشتم که درِ گوشات گفتم. نزدیکِ ظهر، پیامت را روی گو
این رسم اون قدر زیباست
گرامی داشت بزرگان
گرامی داشت سالخورده ها
گرامی داشت فامیل و اقوام
که حیفه کمرنگ بشه
...
بعد یک سال زندگی تند و سریع که هیچ کدوم از ما وقتی نداریم برای هم
دو هفته ای رو کنار هم جمع می شویم و این قطار تندروی زندگی از حرکت نگه داشته میشه
[Lyrics]
دستاتو گرفتم زیر بارون / رد شدیم با هم از خیابون
ماه و ستاره تو خیالمون / ولی تو بودی ستاره ی آسمون
شعر و رقص و دکوپاژ از روحمون / اسکار بهترین بازیگرِ عشقون
(اسکیت)
فریادِ تاجِ سرِ پادشاه / تو گوشِ مردمان
میگه من هستم بهترین / دیو و دیکتاتور هستن همه غریب
موی دخترانه و ظریف / پوسید زیرِ دستِ علی
باد میخواد هم آغوش شه با اون / مشت و لگد جداشون میکنه بدونِ
بوس!
(سولو)
دانلود از اینجا
به اسم رپ شروع کردم
بذری بودم که قد علم کردم
خیلیا گفتن رپ کردن جرمه جرمو شخصا میگیرم
گردن [کروس]
دنده به دنده ی این چرخ دنده ام
پاکه عینِ دلم کل پروندم
#رپ فارس شده
سربندم اگه ناراحتین خب من شرمنده ام هم مسکنم
و هم سردردم عجوبه ی رپ فارس بی برو برگردم
کج کلاه خان بودم دهنو کج کردم
اگه ناراحتین خب من شرمنده ام
[ورس یک]
خب برگ برگِ این دفترم تو نمیتونی
بذاری صفحه پشتِ سرم به شنگولی شراب و به تلخی زهرم من خودم
بحرم که ۲۴ی توو ساحل رپم هر دَم میکنم
ا
بارون میومد. صداش مثل موسیقی بود. منم که میمیرم برای موسیقی بیکلام، چه برسه به اینکه نوازندهاش طبیعت باشه! پس درِ بالکن اتاقم رو باز کردم و به ادامهی درس خوندن پرداختم. مدتی به همین منوال گذشت. با سرد شدن هوای داخل اتاق، ناچار شدم که ببندمش.
باز سرم توی کتاب بود که دیدم یه حشرهی کوچیک و سیاه، توی حد فاصل بین پردهی حریری سفید و درِ شیشهای بالکن، پرواز میکنه. هی مینشست روی شیشه. بال بال میزد. تقلا میکرد تا بره بیرون. حتماً توی دل با خو
✍ مرحومِ حق شناس این چله را از آیت الله بروجردی آموخته بود و میگفت هر کس چله را با آداب و شرایطش انجام دهد استجابتِ دعایش رد خور ندارد. البته اگر مواظبت بر ترکِ گناه نباشد، هیچ تضمینی برای اثرگذاریِ چله وجود ندارد.
➕ حتی اگر حاجت، به خیر و صلاحمان نباشد به شکلی ما را متوجه خواهند کرد و با این وجود اگر اصرار بر حاجت داشته باشیم، حاجتمان را خواهند داد اما امکان دارد عوارضِ ماورائی به همراه داشته باشد.
روشِ چله1. الله اکبر (صد بار)2. قرائتِ لعن + س
اگر گلی وجود داشت که صلح هدیه می کرد....اگر دختری وجود داشت که آتش به پا می کرد....اگر پسری وجود داشت که خاطره اش از جنس جنگ بود....اگر سرزمینی همه اینها را با هم داشت، و اگر جنگ و صلح به آرامش برسند...اگر سرنوشتی وجود داشت که خالق، و در عین حال مخلوق همه چیز بود...اگر شش نفر به پا خیزند...و یک فائقه برگزیده شود...آنگاه:به پایان آید این دفتر، حکایت همچنان باقیست.زندگی هرگز نمی میرد، اگر چه امروزش فانیست.
--*-*-*-*-*-*-*-*-*
این چند خط مقدمه ای بود بر بچه عزیزم، ا
تهی – دل دل
دانلود آهنگ جدید تهی به نام دل دل
Tohi – Del Del
دانلود آهنگ جدید تهی به نام دل دل
**** **** ****
دانلود جدیدترین آهنگ های ترکی
آهنگ تهی به نام دل دل
**** **** ****
متن آهنگ دل دلاز تهی
نبینم داری میری ، نشنوم که بُریدی
مگه بد کرد دلم با تو ، جدیدا گوشه گیری
مگه بد کردم ، عشقتو باور کردم
یه گوشه ای توو قلبم ، تو رو نوازش کردم
مگه بد کردم ، عشقتو باور کردم
یه گوشه ای توو قلبم ، فقط به تو فکر کردم
دل دل دل نکن بیا سمتم هی
عشقت بهم نذ
توی زندگی من یه زمان های خاصی هست که واسم خیلی مهم هستن و هرجای دنیا که باشم باید برگردم و بیام کنارِ خانواده مثل 13 بِدر یا لحظه تحویلِ سال سرِ سفره و اینجور مواقع دلم هیچ جا آروم نمیگیره، تا امروز هم هیچوقت این روز هارو نشده کنارِ خانواده نباشم.
یکی از اون لحظه ها شبِ یلداست باید تحتِ هر شرایطی کنارِ خانواده و در جمعِ اون ها باشم، یادمه یلدای پارسال عمان بودم، خیلی هم کار داشتم اما تحتِ هر شرایطی که شده بود برگشتم، بدونِ اینکه کسی بدونه، ش
شمعهای لوکسِ خانه تمام شده بودند. چند تایی از این شمعهای ساده که روی قبر روشن میکنند داخل یکی از کشوهای آشپزخانه بود. همه را از جعبه آوردم بیرون. استکانهای دستهدارِ بدونِ استفاده را هم برداشتم. هر یک شمع را گذاشتم داخل یک استکان. یکی یکی روشنشان کردم. لباسم را درآوردم. جورابشلواری فیشنِت و دستکشم را دستم کردم. شروع کردم به عکس گرفتن. حوصلهی دردسرِ عکاسی با دوربین اصلی گوشی را نداشتم. به همان دوربین سلفی بسنده کردم. تنم، تنِ دیگری
[ مطمئناً اولین چیزی که نظرِ خواننده را جلب میکند، همان بیتِ عنوانِ پست است. نویسندۀ پست دیشب در حالی که بهشدت دلش گرفته بود و حالِ بس خرابی داشت، آن تکهشعر را در یکی از گشتوگذارهای بیهودهاش در کانالی تلگرامی پیدا کرد. با اینکه متوجهِ ارتباطِ آن شعرِ زرد با خودش نشد، ولی احساس کرد این شعر از فرطِ زرد بودنش هالهای از احساسِ خوشی را به روانِ او تزریق کرد. نویسنده هنوز نمیداند دقیقاً چه احساسی نسبت به این شعر دارد، و به جهتِ همین عم
تهی – دل دل
دانلود آهنگ جدید تهی به نام دل دل
Tohi – Del Del
دانلود آهنگ جدید تهی به نام دل دل
**** **** ****
دانلود جدیدترین آهنگ های ترکی
آهنگ تهی به نام دل دل
**** **** ****
متن آهنگ دل دلاز تهی
نبینم داری میری ، نشنوم که بُریدی
مگه بد کرد دلم با تو ، جدیدا گوشه گیری
مگه بد کردم ، عشقتو باور کردم
یه گوشه ای توو قلبم ، تو رو نوازش کردم
مگه بد کردم ، عشقتو باور کردم
یه گوشه ای توو قلبم ، فقط به تو فکر کردم
دل دل دل نکن بیا سمتم هی
عشقت بهم نذ
درگیر با سکوت و دلم چون عجوزه ای
بر صورت زشت تحمل چنگ می زند
بی حال می شود که یکبار دگر غروب
تا صبح رویایی پلید آهنگ می زند
حسی عجیب در من انگاری که کوسه ای
از دوری قلاب دلش تنگ می زند
بیوه زنی کم حرف که در انتظار مرگ
موی سرش را مشکی پررنگ می زند
یک کلبه در باران سیل آسا که دزدکی
بر شیشه ی آرامش خود سنگ می زند
یک کرم که خسته ست ، باید خودکشی کند
اما چگونه؟ ، «آه» فقط منگ می زند
پرخاش بی خودی شبیه یک چریک پیر
در بند حرف از کوه و رنج و جنگ می زند
ناقوس د
تهی – دل دل
دانلود آهنگ جدید تهی به نام دل دل
Tohi – Del Del
دانلود آهنگ جدید تهی به نام دل دل
**** **** ****
دانلود جدیدترین آهنگ های ترکی
آهنگ تهی به نام دل دل
**** **** ****
متن آهنگ دل دلاز تهی
نبینم داری میری ، نشنوم که بُریدی
مگه بد کرد دلم با تو ، جدیدا گوشه گیری
مگه بد کردم ، عشقتو باور کردم
یه گوشه ای توو قلبم ، تو رو نوازش کردم
مگه بد کردم ، عشقتو باور کردم
یه گوشه ای توو قلبم ، فقط به تو فکر کردم
دل دل دل نکن بیا سمتم هی
عشقت بهم نذ
روز موعود رسید بالاخره شنبه بیستم بهمن ماه سال ۹۷ خورشیدی رسید
روزی که قرار بود از خانواده جدا شوم و به شهر دیگر بروم
روز زیبایی بود،در آن عشق جریان داشت،دوستی جریان داشت،محبت جریان داشت،اشک شوق در اشک دلتنگی در آمیخت و در آن دیدم که خدا جریان داشت
ادامه مطلب
بسم رب الرفیق
" از چهار ماهِ پیش که به این شهرِ کوچیک اومدیم، من در محلِ کارم متوجه یک نکته جالب شدم. از میانِ مراجعه کنندگانِ زیادی که در سنین مختلف داشتیم و من آخرش نفهمیدم چرا مردمِ این شهر عاشقِ این هستند که صورتحساب شون رو با نوشتنِ چک پرداخت کنند، یک گروهِ خاص وجود داشت.
روزایِ اول که چکها رو مینوشتن، فقط به نظرم میومد، چقدر تو این شهرِ کوچیک، آدمهایِ با دست خطِ خوب و زیبا زیاده. بیشتر که دقت کردم، دیدم تقریبا همه این آدمهایِ خوش خط
می دونی چیه! ما بد وقتی به دنیا اومدیم! درست زمانی به دنیا اومدیم که شعر بزرگان خودشو پیدا کرده، موسیقی ساز بزرگان این قلمرو هنری رو شنیده و نویسندگی قلم نویسنده های بزرگ رو به خودش دیده. نه فقط شعر و موسیقی و نویسندگی، که اصلا کل هنر؛ یعنی نقاشی و خطاطی و منبّت و فیلمسازی و معماری و هرچی که توی این اقلیم بِگُنجه!پس باید معمولی باشیم. معمولی بودن به منزله ی زندگی نکردن و تلاش نکردن نیست، بلکه مفهومِ غاییِ پذیرشِ "خود" رو می رسونه.این که باشیم، ه
تولدت مبارک رهگذرِ بی سایه ی من!
یک ساله شدی
فکر میکردم بدونِ تو میتونم
بزار راستشو بگم حتی این اواخر یک بار به این که پاکت کنم برای همیشه هم فکر کردم ولی نشد!
خاطرات یک سالمه!
تمومِ عمرمه!
اگه پاکت میکردم چیکار میکردم؟!
نوشتم غمامو بدبختیامو باهات عاشق شدم باهات تنفرم نابود شد از شیطان شیطان شد برام یه ادم عادیِ حقیر تر از همیشه که دیگه حسی به جز دلسوزی نسبت بهش ندارم
ماهی که اومد خوند نوشته هامو و بعدش گفت چرا انقدر کم تحملی؟!
مادری که شد سایه
دانلود آهنگ قدیمی محسن یگانه اسکله ناز چشات
هم اکنون به درخواست شما ♫ دانلود اهنگ اسکله ی ناز چشات حریم امن قایقم با صدای محسن یگانه به همراه تکست و بهترین کیفیت در سایت قرار داده شد ♫
شعر و ملودی : محسن یگانه
Download Old Music BY : Mohsen Yeganeh | Eskeleye Naze Cheshat With Text And 2 Quality 320 And 128 On Music-fa
متن آهنگ اسکله ناز چشات محسن یگانه
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
اسکله ی نازِ چشات… ●♪♫حریمِ امنِ قایقم ●♪♫توو ساعتِ یه ربع به عشق ●♪♫عقربه ی دقایقم… ●♪♫
شعر و ملودی : مح
ریشتراشم به فنا رفت! یه روز وقتی رفتم سراغش توو کمدم، دیدم از وسط دوتیکه شده! دوتیکه شدن ریشتراشم، من رو وصل کرد به معلم حرفه و فن سال دوم راهنماییمون، باید یه کاردستی بهش میدادیم و من چیزی گیرنیاوردم، از یکی از دوستهام که باباش معلم بود یه گلابیِ چوبی گرفتم. خلاصه که گلابی رو شاد و شنگول بردم دادم به معلممون. کارنامهها رو دادن دیدم حرفه و فن رو شدم ۱۸! با خودم گفتم یعنی چی؟! آخه درس به این مسخرهای رو باید ۱۸ بگیرم؟! اون موقعها که
♫♫
صدای خنده هات هنوز توی گوشمه
عطری که میزنی هنوز رو لباسیه که میپوشمه
دیگه بدونِ من یه قدمم بر ندار
یه چیزی بت میگم این دفعه رو نه نیار
هر بار این درو ، محکم نبند نرو
این چشمای ترو نکن تو بدتر و
♫
نفسم میبره ، دلِ من دلخوره
بی تو از دلهره ، هر دقیقه ش پره
♫ ♫ ♫ ♫
♫ ♫ numbermusic ♫ ♫
♫ ♫ ♫ ♫
، محکم نبند نرو
این چشمای ترو نکن تو بدتر و
نفسم میبره ، دلِ من دلخوره
بی تو از دلهره ، هر دقیقه ش پره
بدون تو بدون از این زندگی سیرم
به ج
♫♫
صدای خنده هات هنوز توی گوشمه
عطری که میزنی هنوز رو لباسیه که میپوشمه
♫♫
دیگه بدونِ من یه قدمم بر ندار
یه چیزی بت میگم این دفعه رو نه نیار
هر بار این درو ، محکم نبند نرو
♫♫
این چشمای ترو نکن تو بدتر و
نفسم میبره ، دلِ من دلخوره
بی تو از دلهره ، هر دقیقه ش پره
، محکم نبند نرو
♫♫
این چشمای ترو نکن تو بدتر و
نفسم میبره ، دلِ من دلخوره
بی تو از دلهره ، هر دقیقه ش پره
♫ ♫ ♫ ♫
♫ ♫ onemovies ♫ ♫
♫ ♫ ♫ ♫
بدون تو بدون از این زندگی س
شهادت امام صادق علیه السلام تسلیت باد
چه شد که در افق چشم خود شقایق داشت
مدینه ای که شب پیش، صبح صادق داشت
اگرچه شمس وجودش به سمت مغرب رفت
هزار قله ی پر نور در مشارق داشت
چه با شکوه، غم خود به دل نهان می کرد
چه شِکوه ها که از ان فرقه ی منافق داشت
به غیر داغ محرم، گلی زباغ نچید
چقدر روضه ی گودال در دقایق داشت
خلیل بود ولی آتشش سلام نشد
همان که در نفسش عطری از حدائق داشت
هزار طائفه آمد هزار مکتب رفت
و ماند شیعه که "قال الامام صادق" داشت
شهید را
برای خنده ی در بادِ بعدِ ظهرِ بهار
دلم برای تمامِ ترانه ها تنگ است
برای گوشه ی چشمت کنارِ انگشتم
برای تک تکِ نه ها ، بهانه ها ، تنگ است
دلم برای سوال های بچگانه ی ما
برای گوشه ی آرامِ خانه ها تنگ است
برای موی تو و عطر و حسِّ دل دلِ من
برای لمس تمامِ جوانه ها تنگ است
برای ترس تو از گربه در چمن، در شب
برای شرمِ تو از بی نشانه ها تنگ است
برای وقتِ خیال بافیِ بدونِ هوس
برای خواب تو در این زمانه ها تنگ است
برای بوسِ تو با لج گرفتنت گه گاه
برای تکیه ی تو ر
نمیدونم این متن رو بعدا میخونم یا نه، ولی خواستم بگم امروز 15ام مهرماه نود و هشته، یعنی دو سال از دانشجو بودنم میگذره و ترم پنجم. ولی خب حس میکنم تازه اومدم دانشگاه! و حس میکنم امروز روز سوم دانشگاست، چون از شنبه این هفته ست که دارم میام آزمایشگاه برای انجام پایاننامه ام. اوریانا فالاچی میگه "وقتی به هدف میرسی احساس پوچی میکنی، پس باید یه هدف جدید برای خودت بریزی" من هم از مهر پارسال تا مهر امسال (یعنی ترم 3 و 4) چون بدونِ پِلَن بو
همۀ ما می دانیم که به فرمودۀ رسولِ اکرم، صلّی الله علیه و آله، عدمِ اهتمامِ جدّی به امورِ مسلمانان، ما را از دایرۀ اسلام خارج می کند:
مَنْ أَصْبَحَ لاَ یَهْتَمُّ بِأُمُورِ اَلْمُسْلِمِینَ فَلَیْسَ مِنْهُمْ وَ مَنْ سَمِعَ رَجُلاً یُنَادِی یَا لَلْمُسْلِمِینَ فَلَمْ یُجِبْهُ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ.(1)
در این ایّام، صدای تظلّم و دادخواهیِ مسلمانانِ مظلومِ هند، به گوشِ همۀ ما میرسد؛ امّا بسیاری از ما بی تفاوتیم و یا ساکت!
امروز امضای آخر رو هم گرفتم و الان مهندسم دیگه، مث همه ی آدمای دیگه. مهندسا از در و دیوارِ شهر بالا میرن.
فردا یک شنبه هست. صبح واسه پرس و جو و گرفتن مدارک مورد نیاز واسه سربازی میرم دانشگاه. البته گزینه ی مطلوب خودم و اطرافیانم امریه گرفتن هست. که ممکنه جور بشه و شایدم نشه.
دانشگاهِ عزیزم! سالی که ما اومدیم یه برهوتِ محض بود. کم کم و کم کم بهش رسیدن و الان کلی ترگل ورگل شده، کلی فضای سبز، کلی سازه ی جدید و... . ولی به شخصه عاشقِ همون تمِ خشک و برهو
آره... نظرم تغییر کرد...
ماجراش اینه که دیشب و امشب (۵ و ۶ آبان ) خونه ما مراسم عزاداری بود و دیشب که پسربچهای خونمون نبود اصلا ریخت و پاش نشد اما امشب، یه جعبه بزرگ کیک یزدی بود و دو تا فسقلِ مذکرِ بلا!!! خونه کن___فیکون شد! همهجا خورده کیک... اسباب بازیها و وسایل شکسته... بازیهای خطرناک... آب بازی روی موکت...
واقعا قدر دخترام رو دوباره دونستم. دختر!!! مودب! خانوووم! تمیییز! عاقل!!! وای! بینظیره دختر! هلو برو تو گلو دختر! جیگر طلاست دختر! یعنی اِندِ ا
کارآگاه جمله خودش رو به یاد آورد:
«این ماییم که باید سزای عملش رو کف دستش بگذاریم.»
این جملهای بود که وقتی همسر فرد مالباخته داشت گریه میکرد، بهش گفتم. یادم نمیآد تا اون لحظه به کسی قولی داده باشم. اما مظلومیت بیش از حد اون خانم وادارم کرد قول بدم که حتماً این پرونده رو هم مثل بقیه کارهام به انجام برسونم. با اینکه امکان نداشت هیچ کاری رو نیمه تموم گذاشته یا رها کرده باشم.
همین هم باعث شده بود که همکارام همیشه بگن تو با بقیه فرق داری. او
اگه از توی خونه موندن خسته شدید،اگر مثل من از پشت پنجره به نظاره ی بهار نشستین؛اگر بوی گل و سبزه و هوای لطیف و خنک هواییتون کرده که از خونه بیرون بزنید ؛ بهتون نمیگم که بیرون نرید.همینطور نمیگم که برید.چون احتمالا به دلایلی مجبور شدید که توی این مدت از خونه بیرون برید.اونموقع حتما مثل من با تمامِ وجودتون حس کردید که "هیچی" مثل قبل نیست.هممون حس کردیم که کثافت از شهر خلوت و بی عبور و مرور میباره.حس کردیم که از دیدن ادمها خوشحال نمیشیم و ازشون ف
متن ترانه ادی عطار به نام الکی خوش
الکی خوش ، تو با خودت توو جنگی منو نکشنذار به هم بریزه سر یه مشت ، حرفِ بی ربطتو چی باید میدیدی دیگه بی رحم ؟بگو به من ، شبات چجوری میشه بدونِ مندورت کیا رو ریختی بگو برن ، بسه دوریچجور دلت میاد میتونیمن خالی میکنم رو کاغذ ، خودموتا کلِ گریه هامو راه دست کنم وتو هم که خوب بلدی وابسته کنیآخ ، بری کجا بسه نروقلبم آی ، نمیخوای از توو جلد بد درایتو خوب نمیشی تا خودت نخوایتا خودت نخوایقلبم آی ، چرا نمی
یکی از دغدغه های من، خواندنِ نمازِ اول وقت است!
در خانه ی پدری، از وقتی که یادم می آید، یک قانون نانوشته بوده: "اذان که شد، مهم نیست چیکار میکنی، باید بلند بشی و وضو بگیری و نماز بخونی." و خب طبیعتاً هر کسی که وقتِ اذان در آن خانه باشد، ناخواسته تابعِ جمع میشود.
منتها وقتی در خانه ی خودت، با قوانینِ خودت زندگی کنی، طول میکشد که یک قانونِ جدید، همه گیر و ماندگار شود. نه فقط در مورد نماز خواندن، این موضوع در مورد هر چیزی صدق میکند.
همیشه دوست داشتم
دلم از تمامِ دنیا یک کلبه ی چوبی می خواهد ، میانِ جنگلی دور افتاده و سر سبز .کلبه ای قدیمی و دِنج ، که درهایِ ایوانش به سمتِ رودخانه ای خروشان باز شود .کنارِ پنجره اش که نشستم ، یک کوهستانِ مه گرفته و با شکوه را ببینم و روح و جانم تازه شود .شب هایِ تابستان ، رویِ پشتِ بامش دراز بکشم ، از زیباییِ بکرِ آسمانِ پر ستاره اش ، جان بگیرم و به رویایِ شبانه ای شیرین و لذت بخش، سفر کنم .و شب هایِ زمستان هم ، با نورِ چراغ هایِ بادی و گرد سوز ، کنارِ آتشِ شومی
با سلام و احترام به کاربران عزیز
من ۱۹ سالمه و دخترم، من به شدت درونگرا هستم، آدم اجتماعی نیستم. (بابام همیشه بهم میگه تو ضعیفی)، و منم غصه میخورم.
اصلا نمیتونم با افراد جامعه رابطه برقرار کنم، و انگار یه ترسی میاد تو وجودم و نمیذاره حرف بزنم. تو دوران دبیرستان هم همین طوری بودم. یه خواهر دارم که با بی زبونیش، زندگیش به فنا رفته... و بابام همیشه بهم میگه که تو هم آخرش مثل خواهرت میشی و با بی زبونیت زندگی نمیبینی! و منم گریه میکنم.
اصلا تو اجتماع
از زندهگی بگو. از زندهماندن. از نفسکشیدن.
از دیدن و شنیدن. از لمس کردن، از عشق؛ آری از عشق، این دیریابِ پربها، این کیمیای
هستی. آنقدر با غم خو گرفتهیی که او را جزیی از خود میدانی. غم کجا و ما کجا.
او که خود مظهر شادی و نشاط و روشنایی و انگیزهی محض است، تنها غمی که بر ما میپسندد،
اندوهِ دوری از خودش است. حتا اینجا نیز بوی شادی میآید. غمات از هرچه شادی دلگشاتر
...
بگذار اینبار و تا همیشه، از تمام غمها
و هراسِ تمام نداشتنها فرا
به تازگی آهنگ جدید کامیار به نام یواش یواش منتشر شده است که در ادامه می توانید این اهنگ را دانلود کنید.
دانلود آهنگ کامیار - یواش یواش با کیفیت 320
دانلود آهنگ کامیار - یواش یواش با کیفیت 128
متن آهنگ کامیار به نام یواش یواش (ریمیکس)
ساعتِ قلبم ، ساعت عاشق شدنهخاطرت هم جمع ، وقتی دلت پیشِ منهدورت بگردم که هیچکسی مثلِ تو نیستمیخوام یه لحظه هم ، نبینم چشمتو خیسعزیزی واسم که ، حواسم هست به کاراتبدون که یک لحظه ، نمیشه خسته باهاتبذار توو دستت ، باش
این روزها که زمانِ انتخاب رشته هست، من چندتا کامنت خیلی دلگرمکننده دریافت کردم. کامنتهایی که البته از طرفی باعث شدن که من بترسم؛ اون هم خیلی زیاد! اگر که به هر دلیلی تصمیم دارین توی رشتههای علومِ پایه تحصیل کنین، این پست رو بخونین:
کنکوریها حواستان باشد جوگیر نشوید؛ در علم جایی برای جوگیرها نیست!
این پست صادقانهترین و واقعنگرانهترین نوشتهای هست که شما میتونید در سرتاسر وبِ فارسی دربارهی رشتهی فیزیک پیدا کنید. کمی تلخه، ز
متن آهنگ حصین و ام جی به نام 12 به بعد - متن آهنگ
متن آهنگ
[ورس یک]
فازا فضائیه جو سنگینه
کوچه های اطرافو بستن دیگه
یکی یه چی دستم میده
میگم مستم حاجی این بد سمیه
دیر شده اینا تازه دارن میان
دستشون گله انگار خواستگارن اینا
اونا هم که یه کم تازه کارن بیان
پا بد میشن و یهو فاز ما رو هم میگ*ن
اینطرفا تو مثبتی نیا
اینجاها نیست حاجی صحبت حیا
سوسکی میان اَ پشت در حیات و
لنگا میرن برا مشتری هوا
شب میشه باز دراکولائم من
لوله میشن چرا پولام من؟
یه سری هم روی
سلام.
خیلی وقت بود که اینجا نیومده بودم،نه وبلاگی رو میخوندم،نه تلاشی برای خوندن میکردم، نه چیزی مینوشتم و نه تلاشی؛برعکس دفعات قبل که میگفتم نمینویسم چون چیزی برای نوشتن نیست ایندفعه خیلی چیزا هست،خیلی اتفاقاتِ در خور نوشتنی افتاده،از سفر یک هفته ای با دوست صمیمی به بندرعباس تا همین الان که درحال برنامه ریزی برای رفتن به کردستانم.
اما یه دلیل وجود داره که نمینویسم،اینجا دیگه مأمن امن من نیست!
میدونید،آدم هرچقدر هم با دیگران صمیمی باش
کاش کسی وجود داشت و بدون هیچ انتظاری هرصبح در گوشم تکرار میکرد :(دوستت دارم. برای هرچیزی که الان هستی دوستت دارم.)
کاش دستی برای گرفتن و قدم زدن. لبخندی برای دل گرمی دادن. سینه ای برای به آغوش کشیدن وحتی گریه کردن. فقط برای این لحظه وجود داشت..
از غربیها نمیتوان انتظار کمک داشت، آنها به دنبال استعمار ملتها هستند
نمیتوان از غربیها انتظار کمک داشت؛ انتظار توطئه، خیانت، خنجرازپشتزدن میتوان داشت، [امّا] انتظار کمک، صداقت و همراهی نمیشود داشت. اول فروردین ۱۳۹۸-رهبر انقلاب
دونالدهمواره عادت داشت مهمانان سیاسی خودرامعطل کندبازی گلف بیش ازحدبرایش اهمیت داشت.هنگام بازی گلف باجان بولتون حتی اگرفدریکاموگرینی.آنگلامرکل.نتانیاهو.ولادیمیرپوتین.ملکه انگلیس ووزیرکشورهای استعمارگرمعروف برایش تبریک عیدهم میفرستادندبعدازبازی گلف وبیلیاردپاسخ میداد.
البته بعدازچندماه اعمال به تعرفه بازی ومالیات بازی مینمودهمه چیزبرایش شوخی بودحتی جان انسان هاهم شوخی بود.زمانی که ملانیابارداربودبیشتردوست داشت درهنگام زایمان
غم هایم را پشت تلاش هایم پنهان میکنم نه پشت لبخند هایم
غم هایم را درآغوش میکشم،
شب که میشود تقویتشان میکنم، آنها انگیزه من برای جنگیدناَند
غذای من اند،، هضمشان میکنم و با انرژی ای که میدهند مسیرم را پایدار ادامه میدهم
___________________________
نمیدونم دقیقا دنبال چی ام
نمیخوام هم بهش فکر کنم
فقط میخوام بُدواَم و روپایی بزنم
فقط برم
دور شم ازون فاطمه از اون زندگیه کثافت
انقدر این یه هفته دویدم و روپایی زدم که تمامه بدنم درد میکنه
بزور میشینم و پا میش
وای امروز که کوه رفته بودم، پاهام داشت میلرزید. جدّی داشت میلرزید. :)) نمیدونم بیشتر از ترس بود یا پاهام بیجون شده بود. جالب بود واقعا.
یاد یه باری افتادم که برای اولین بار دندونام داشت میخورد به هم از سرما. و اون باری که از تعجب دهنم ناخودآگاه باز شد. موقعیتهاشون رو یادم نیست ولی یادمه برام جالب بود؛ این که اتفاقهایی که فکر میکردم صرفا اغراق شدهن واقعا اتفاق میافتن.
وای امروز که کوه رفته بودم، پاهام داشت میلرزید. جدّی داشت میلرزید. :)) نمیدونم از ترس بود یا پاهام بیجون شده بود. جالب بود واقعا.
یاد یه باری افتادم که برای اولین بار دندونام داشت میخورد به هم از سرما. و اون باری که از تعجب دهنم ناخودآگاه باز شد. موقعیتهاشون رو یادم نیست ولی یادمه برام جالب بود؛ این که اتفاقهایی که فکر میکردم صرفا اغراق شدهن واقعا اتفاق میافتن.
دارم میرم من از اینجا
وایسادی زل زدی به چی
اگه نمیتونی نیا ، اگه هم که میای پَ بشین
یه راهِ سخت بی برگشت
توو جاده ی بی آب و علف
میریم تا هر جایی که شد
تا اونجا که نشیدیم تلف
کوه های سوخته زیرِ آفتاب
تصویر وا رفته رو آسفالت
از خونه دور و دور تر میشیم
نگو بهم وایسا ، نگو بهم وایسا
دیگه خیلی دیره الآن
دو روزه کلاً همش ، زندگی نداره ارزش حرص
فهمیدی الآن که خودتی فقط باید هضم بشه حس
حرفاتو بزنی بدونِ تعارف به هر کی که جلوت هست
مگه فهمیدن اینا که با کارا
شرح_دروس_معرفت_نفس
استاد_صمدی_آملی
*********************************
خوب،میخواهی به حیاتِ انسانی برسی؟
به اذن او بباید رهنمون را
بگیرد چهار مرغ گونه گون را
می خواهی حیات انسانی را پیدا کنی، راهی جز پرسیدنِ از حقیقتِ عالم نداری؛ باید بپرسی راهِ رسیدنِ به حیاتِ انسانی چیست؟ چون دیگران نمی دانند؛ مکاتب مادّی نمی توانند به من و شما راهِ حیاتِ انسانی را نشان دهند.
چه کسی باید من و شما را راهنمائی کند؟
«به اذن او بباید رهنمون را»،
عزیز دلم، مگر چیزی هست که تو ندانی؟ مگر میشود اتفاقی در دنیا بیفتد و تو از آن خبر نداشته باشی؟ مگر میشود من بخواهم قدمی بردارم و تو دستت را پشت من نگذاری؟ هرکجا، حتی وقتی فکر میکنم قایم شدهام، وقتی فکر میکنم هیچکس نمیبیند، وقتی فکر میکنم هیچکس حواسش نیست، یک کسی هست که مرا میبیند. مطمئنم که مرا میبیند.
وقتی فکر میکنم هیچکس نمیداند توی قلب من چه خبر است، وقتی فکر میکنم هیچکس نمیفهمد از چه حرف میزنم، تو میفهمی. ن
فک کنم دنیا برای دو گروه آدما جای لذت بخشیه یکی اون هایی که ولش کردن یکی هم اون هایی که بهش چسبیدن هر کی این وسط باشه همش در رنج و عذابه یعنی نه اونقدر پرت که فک کنه زندگی فقط همین ظواهره نه اونقدر شجاع که مومنانه و از تهِ دل بهش وابستگی نداشته باشه
" نه چندان بزرگم که کوچک بیابم خودم را ... نه آنقدر کوچک ...که خود را بزرگ ... گریز از میانمایگی آرزویی بزرگ است؟؟"
میانمایه بودم ... تمامِ عمر ... و دائما سرگشته و راه گم کرده ... جزء ضالّین ... نه "انعمت علیهم"
درباره این سایت